بی شک توزمزمه ی آرام حرفهای ناگفته ای که مثل بغضی درگلویم جاپیداکرده ای!
وباپرسه های عاشقی عشق راازیادبرده ای.ولی من هنوزبه حسی که درلبخندهای توجاری بود زندگی رامی گذرانم...
کی،کجاوچگونه می توان زمزمه های عشق رادروجودت لمس کردوسوگندخوردبروجودی که همراه بامهرتوپیوندخورده است...
می دانی چندبهارگذشته است ازآن بهاربی قرار،می دانی هنوزدلتنگی هایم رازیرباران به نام توباگریه محک میزنم حالایک بهار،نه!شش بهار،نه باورکن ازآن سالهای بی قرارهزاران بهارگذشته است ومن هنوزدربه در همین کوچه های برگ ریزم که خاطره توراتاهمیشه زنده میخواهند.توراست میگفتی:"فاصله هاهرگزحریف خاطره هانخواهندشد
تواولین ترانه پروازبودی!چه باشکوه بودآمدنت،چه بی دوام بودماندگاریت وچه دردناک بودرفتنت... "
نظرات شما عزیزان:
|